ملخص الجهاز:
"در این میان تماشاگر تیزبین و بیگذشت امروز از خودشمیپرسید که آیا واقعا مضمون و انگیزه قحط بود که این مضامین زشت وچندشآور را برای نمایش دادن و جایزه گرفتن انتخاب کردند؟آیا برای یک سیاهپوست هیچ نوستالژی و زمینۀ اندیشگی به جز پشگل و پهن فیل باقی نماندهاست؟آیا منظور موزهچیها و جایزه پخشکنها این است که ناقوس مرگمضمون را هرچه پرطنینتر به صدا درآورند؟واقعیت آن است که مضمونبسیاری از نقاشیهای پایان قرن بیستم نه از سر ضرورت بود و نه ظرافت؛فقطنمایانگر آن بود که هنر برای رهایی از شر بقایای مدرنیسم خسته و فرسوده دربرابر هر مهمل و یاوهیی سر فرود آورده و نهایت دل خوشیاش رقابت کردن بارسانههای دیگر است،اما همین هم دردی از نقاشی دوا نکرد و نتیجۀ رقابتهانشان داد که مدیریت هنر بیش از هر زمان دیگر در دست رسانههاست.
شایدآن نقاشی که در نیویورک و لندن و سان فرانسیسکو نشسته و مقالۀ«مرگمضمون»را با اشتها میخواند و تابلوهای«مرگ مضمونی»میکشد،واقعا گرفتارمرگ مضمون شده باشد،اما ما کجای کاریم؟آیا ما هم به تمام مضمونهایپیرامون خود پرداختهایم؟هرچه را بوده تصویر کردهایم و حالا فقط ما ماندهایمو یک مشت سیب و خیار و انار و چند تا آدم کج و کوژ گردن کج و نفلۀ بدترکیب وزهوار دررفته؟مگر همین چند روز پیش نبود که مهدی سحابی،پرنده،این نمادزیبا و شناختۀ آزادی و رهایی را مضمون کار خود قرار داد و با کمک چوب وتخته و رنگ و رامش و نرمش فرمها،آن حجمهای بکر و بدیع را آفرید؟مرگمضمون را نقاشی میپذیرد و از آنتمکین میکند که نه تجربهیی از زندگیآموخته است و نه چیزی چندان از هنر در چنته دارد تا دریابد که هر انسان و هرحیوان میتواند در هر لحظه از هستی خود مضمونی گیرا فراهم آورد."