Abstract:
علوم انســانی رایج، به طور عمده محصول تلاش اندیشــمندان غربی اســت که بر پایه مبانی جهان بینی و انسان شــناختی نظام لیبرال ســرمایه داری شــکل گرفته اســت. اصولی همچون دئیســم، ناتورالیسم، اومانیسم، فرد گرایی و فایده گرایی، و نیز لیبرالیسم، شکاکیت و پلورالیزم معرفتی از جمله اصولی اســت که در سکولاریزه نمودن علوم و پی ریزی آن ها متناســب با فرهنگ غربی نقش اصلی را ایفا کرده و تعمیم قواعد و نتایج حاصل از آن به دیگر جوامع، فرهنگ آن ها را نااســتوار کرده اســت. از سوی دیگر، نوع نگاه اندیشمندان غربی به انســان و ارائه تعاریف گوناگــون و گاه متضاد برای آنکه غالبا توام با توصیه نیز هست، نشانگر پیچیدگی و دشواری شناخت انسان و حتی ناممکن بودن شناختی صحیح بدون استمداد از وحی ـ است که منتهی به نظریه پردازی های نااستواری در علوم انسانی گردیده است. مبانی جهان بینی اسلامی همچون رابطه ربوبیت، مالکیت و حاکمیت خدا بر هســتی و در نتیجه، دخالت تکوینی و تشریعی پروردگار بر جهان و انسان، در کنار تبیین ویژگی هایی برای انســان همچون دو بعدی بودن، جاودانگی، اختیار، مسئولیت و به ویژه جانشــینی خدا، به طور کامــل در تقابل با مبانی نظام لیبرال ســرمایه داری بوده که به طور طبیعی نتایج متفاوتی را در پی خواهد داشــت. در این نوشــتار، ضمن بازخوانی اجمالی مبانی جهان بینی و انسان شــناختی سرمایه داری و سوسیالیسم، تاثیر آن ها بر نظریات ارائه شــده در دانش اقتصاد بررسی می گردد و آن گاه، دیدگاه اسلامی در این باره اختصارگونه ارائه می شود.
Machine summary:
رهاورد اين دو اصل، آزادي اقتصادي، رهايي از تمام قيود محدودكنندة فرد، و جدايي اقتصاد از اخلاق متعالي و ارزشهاي والاي انساني بوده است (تفضلي، 1372: صص70 و 86 ؛ ژيد و ريست، ج1، 1354: صص14، 107ـ 108) كه در ادامه به توضيح بيشتر آن ميپردازيم: تأثيرات دئيسم بر آراء و نظريات اقتصادي براساس رويكرد دئيستي، وظيفه علم، تبيين و شناسايي قانونمندهاي ثابت طبيعت قلمداد شده است.
با تحولات فكري سده هفدهم و هجدهم در اروپا و پيدايش دئيسم، اين مكتب مبناي فكري مكتب اقتصادي فيزيوكراسي و به تبع آن مكتب كلاسيك قرار گرفت و بدينترتيب، در شكلگيري اصول نظام سرمايهداري و علم اقتصاد، از قبيل تعادل خودكار، عدم مداخله دولت و ليبراليسم اقتصادي، نقش مهمي ايفا نمود؛ از نگاه طرفداران اين مكاتب، مكانيسم بازار بدون نياز به هيچ نيروي خارجي ماورايي(قانونگذاري و تشريع الهي) يا زميني (دولت) به تعادل خودكار ميانجامد كه بهترين وضع ممكن است و هرنوع مداخلهاي، صرفاً به دور شدن از وضع بهينه منجر خواهد شد.
(پيتير، 1352: ص37؛ مكارم شيرازي، بيتا: ص107؛ قديري اصلي، 1372: صص152ـ153) با توجه به مباني اين مكتب ـ به ويژه در مرام كمونيستياشـ انسان، موجودي بياراده و مسؤوليتناپذير است كه تا سرحدّ «حيواني كارگر» تنزّل مييابد؛ عشق او به آزادي، عدالت و ديگر اصول اخلاقي، انكار ميشود، عقايد و انديشهها آلت و ابزار آدميان و فاقد هرگونه ارزش مستقلاند (لنكستر، 1380: ج3، صص1329-1330) و به اين ترتيب، با وجود ادعاي دفاع از طبقة رنجكشيده و كارگر، ضربة سهمگيني بر شخصيت انسان فرود ميآيد كه هرگونه سخن از ارزش و اخلاق را بيمعنا ميسازد.