خلاصه ماشینی:
"-هراس از کلمهء«سیاست»(آنطوری که شنیدم،در میان عناصر مرتجع مترادف کلمه کمونیسم بود و به کار بردن آن به قیمت جانتان تمام میشد!)و با محکم کردن پیچی در اینجا،بستن قفلی در آنجا،هلی،کششی،تکان ناگهانی،هنر و ادبیات به زودی چون نخ چندلای بزرگی شدند،که درهم بافته شده و گره خورده و به اطراف و اکناف پرتاب شده باشند،تا جایی که دیگر در آن برگشت و جذابیتی نماند.
-استاندال درحالیکه با ماله و ملاط و آجر ور میرفت،پرسید:«فکر نمیکنی که همه این اتفاقات قبلا روی داده است.
استاندال گفت:«گارت میدانی چرا این کار را با تو کردم؟به خاطر اینکه کتابهای آقای پو را سوزاندی بدون اینکه واقعا آنها را بخوانی.
استاندال درحالیکه فانوساش را بالا نگاه داشته بود به طوری که نورش بر شخص درهم شکسته بتابد گفت:«میخواهم این کار کامل باشد.
استاندال دم در برای یک لحظه برگشت تا تماشا کند و سپس از خانه خارج شد و از روی خندق،به طرف هلیکوپتری که منتظر بود دوید.
* (به تصویر صفحه مراجعه شود) گفتوگو با ری برادبری رویایتان را به حال خودش بگذارید آیا تشریفات روزانه خاصی برای نوشتن دارید، یا همینطور مینشینید و شروع میکنید به نوشتن؟ روشام این است که،اول،از خواب بیدار میشوم در بستر دراز میکشم و به صداهایم گوش فرا میدهم.
(به تصویر صفحه مراجعه شود) داستانهای من هشدارند، نه پیش گویی اگر پیش گویی بودند نمینوشتم، چون در آن صورت من هم بخشی از روانشناسی تقدیر زدگی بودم هربار مشکلی را ذکر میکنم میکوشم راه حل آن را هم به دست بدهم پیش از این در باره نیاز به متعالی شدن صحبت کردید و کلمه«روح»را به کار بردید."