چکیده:
در سال 1985 گایاتری چاکراورتیاسپیواک، با انتقاد از مجامع علمی آکادمیک غرب این سؤال را مطرح کرد که «آیا شخص مغلوب می تواند سخن بگوید؟»، پاسخ به این سؤال نیازمند بررسی علوم انسانی و هر دستگاه معرفتی است که سبب ایجاد حاشیهها شده است. گفتار پسااستعماری به عنوان نظری های انتقادی، آزادیخواه و ضداستعماری این دستگاه معرفتی را مورد نقد و بررسی قرار می دهد. متفکر پسااستعماری با دیرینه شناسی علوم انسانی زمانی را جستجو میکند که چیزی تحت عنوان «شرقی» در برابر «غربی» تعریف شد. کیستی سوژه مدرن موضوعی است که متفکر پسااستعماری مانند میشل فوکو در دیرینه شناسی مورد سؤال قرار می دهد. ایجاد مفهوم شرقی به زمانی برمی گردد که وجود عالم خارج، از ذهن شناسا نتیجه گرفته می شد. شرقی هنگامی میتواند سخن بگوید که نقد خود را متوجه سوژه خودبنیادی کند که علوم انسانی بر اساس آن شکل گرفته است. دستیابی به تعریفی از انسان و چگونگی مواجهه او با جهان برای فهم آن، نخستین قدم برای معرفی بدیلی در برابر علوم انسانی سلطه گر است. روش متفکر پسااستعماری در فهم دیگری، و عالم خارج مبتنیبر بیناذهنیت است. این روش فهم، از طریق تبیین مطالعات انسانی در برابر علوم انسانی غربی و علوم انسانی بومی، و با دیدگاهی انتقادی نسبت به پارادایم فکری اسپیوک، به سؤال او ـ برخلاف پاسخ خودش ـ پاسخی مثبت می دهد.
خلاصه ماشینی:
"زیرا او نمیتواند منصفانه و بدون غیرتسازی وضعیت خود را مورد بررسی قرار دهد(اسپیوک،1998:271-313)و در نهایت«چهکسی-اگر همچنین کسی وجود دارد-میتواند نماینده واقعی تاریخ شخص مغلوب باشد،به خصوص در چارچوب ارجاعی که توسط پروژه امپریالیسم فراهم شده است؟»(گاندی،همان:2) سؤال اسپیوک در مورد توانایی سخن گفتن حاشیهها در کانون اصلی این مقاله قراردارد.
بنابراین میتوان در امتداد فوکو گفت شرق در دوره کلاسیک است که مانند علوم طبیعیموضوع شناخت ذهن قرار میگیرد و سوژه به شناساندن او میپردازد،شرق در مقابل ذهنشناسا قرار میگیرد و آنچه از آن ترسیم میشود نه خود شرق بلکه بازتاب او در ذهنشناساست و سپس این صورتبندی دانایی گفتمان شرقشناسی را شکل میدهد.
این موضوع به دلیل وجود بحرانهاییاست که این سوژه برای هردو ایجاد کرده است،اما مسیری که آنها پس از نقد میپیمایند،مسیر همانندی نیست هرچند در این مسیر متفکر پسااستعماری از جریانهای فکری غربی(مانند پساختارگرایان و پستمدرنها)استفادۀ زیادی کرده است.
افسانهپردازی شرق از غرب و طرح مفاهیمی مانند«غربشناسی»و یا«علوم انسانی بومی»نوع دیگر از خودبیگانهای است،اما در برابر از خودبیگانگی او در زمانی که غرب،شرقشناسیرا مینوشت،«از خودبیگانگی مضاعف»است،زیرا استعمارزده یا شرقی که هنوز استعمارگررا در خاطر دارد،تحت تأثیر آن با پیرامون خود با بغض و کینه روبهرو میشود؛بغض وکینهای که مانع رجوع و ارتباط او با خودش میشود و در کنار آن براساس ذهن بیمار خود بهافسانهپردازی دیگری دست میزند؛بنابراین اگر به مطالعه تاریخ غرب میپردازد آن را نه برایدرک و فهمیدن بلکه برای رد آن میخواند."