چکیده:
آیا اساسا دستیابی به عینیت در فهم تاریخ ممکن است؟ به عبارت دیگر، آیا می توانیم از یک رخداد تاریخی، گزارشی کاملا عینی و بدون تاثیر از ارزش ها، نگرش ها و منافع خودمان ارائه دهیم؟ آیا رسیدن به یک «تاریخ کامل» و تفسیر کامل از یک جریان تاریخی ممکن است؟ و آیا اگر چنین چیزی ممکن نیست، می باید در نقطه مقابل، هر روایتی از تاریخ را بپذیریم و گریزی از نسبی گرایی نداریم؟ آیا می توانیم معیارهایی بیابیم که به کمک آن ها میزان حقیقت روایت های گوناگون تاریخی را نسبت به یکدیگر بسنجیم؟ این مقاله در پی کنکاش در پرسش های فوق از منظری هرمنوتیکی است، اما پاسخ های هرمنوتیکی این پرسش های در درون نحله های مختلف هرمنوتیک یکسان نیست. این مقاله ضمن پذیرش و تحلیل چگونگی تاریخمندی فهم و تاریخمندی مفسر، در عین حال می کوشد از نسبی گرایی اجتناب ورزد.
خلاصه ماشینی:
"هرمنوتیک و مسئلۀ تاریخمندی فهم انسانی غلام رضا جمشیدیها1 دانشیار گروه جامعهشناسی دانشگاه تهران وجید شالچی2 دانشجوی دکتری جامعهشناسی نظری-فرهنگی دانشگاه تهران کیده {IBآیا اساسا دستیابی به عینیت در فهم تاریخ ممکن است؟به عبارت دیگر،آیا میتوانیماز یک رخداد تاریخی،گزارشی کاملا عینی و بدون تأثیر از ارزشها،نگرشها و منافعخودمان ارائه دهیم؟آیا رسیدن به یک«تاریخ کامل»و تفسیر کامل از یک جریان تاریخیممکن است؟و آیا اگر چنین چیزی ممکن نیست،می باید در نقطۀ مقابل،هر روایتی ازتاریخ بپذیریم و گریزی از نسبیگرایی نداریم؟آیا میتوانیم معیارهایی بیابیم که به کمکآنها میزان حقیقت روایتهای گوناگون تاریخی را نسبت به یکدیگر بسنجیم؟این مقالهدر پی کنکاش در پرسشهای فوق از منظری هرمنوتیکی است،اما پاسخهای هرمنوتیکیاین پرسشهای در درون نحلههای مختلف هرمنوتیک یکسان نیست.
خودمان ارائه دهیم؟آیا رسیدن به یک«تاریخ کامل»و تفسیر کامل از یک جریان تاریخی ممکن است؟و آیا اگر چنین چیزی ممکننیست،باید در نقطۀ مقابل،هر روایتی از تاریخ را بپذیریم و گریزی از نسبیگرایی نداریم؟آیامیتوانیم معیارهایی بیابیم که میزان حقیقت روایتهای گوناگون تاریخی را نسبت به یکدیگربسنجیم؟نسبت تاریخنگاری و روایت چیست؟آیا تاریخنگار صرفا همانند یک رماننویس درکار برساختن یک روایت است یا اینکه کار او صدق و کذبی دربر دارد؟ طرح این پرسشهای فوق نتیجۀ کاربست تفکر هرمنوتیکی در باب تاریخ است،اما نسبتهرمنوتیک و تاریخ سوی دیگری نیز دارد.
چنانچه توضیح داده شد،برداشت و تفسیر آدمی از پیشداشتها وپیشادراکاتی متأثر است که در جریان سنت تاریخی به ارث رسیدهاند اصولا همین پیشداشتهاو پیشفهمها که تفسیر را ممکن میسازد دامنۀ تفسیر نیز نه محدود به علومی خاص ،بلکهمربوط به کلیت اندیشه و فهم آدمی است،چرا که انسان برای درک هر امری ناگزیر از تفسیراست و این درک تفسیری نیز از شرایط تاریخی نیز که مفسر ادراککننده در آن قرار دارد،گادامر در نظریه هرمنوتیک نشان داد فهم به ناگزیر تاریخی است،خود سرشت آدمی نیزتاریخی است و در معرض دگرگونی تاریخی قرار دارد."