چکیده:
کاربرد ادبیات رایج و زبان ساده در قلمرو علوم اسلامی به ویژه فلسفه اسلامی به منظور تفسیر و تحلیل کارآمد و ثمربخش، نادر و بدون فراوانی پیشینه است. در این زمینه آثار غنی با تحلیل فربه و متناسب نیز کمتر مشاهده میشود. در هر دوره اگرچه نمونههایی اندک میتوان یافت، اما فکر فلسفی همچنان در جایگاه غریب خود قرار دارد. قلم توانمند استاد عبودیت این شهامت را به خود دیده که در این مسیر دشوار گام بردارد و مسیر ناهموار اندیشه فلسفی و ناهموارتر معرفت نفس را برای علاقهمندان ژرفاندیش تا حدود بسیاری رام سازد. نکات بدیع و تحلیلهای ارزنده و عمیق در این اثر، بسیار و امتیازاتش چشمگیر و خرسندکننده است. با همه این ویژگیهای مثبت، کاستیهای چندی هم انگشت اشارت به نقاط اوج رامنشدنی در حکمت متعالیه دارد که اثبات میکند مدام باید توسن اندیشه را به تکاپو واداشت و از مدد سایر متفکران اگرچه از طریق بیان کاستیها، بیبهره نماند. به این منظور چندین مورد از این کاستیها، در این نوشتار گوشزد میگردد، مهمتر از همه توجه نکردن به آموزه «حقیقت و رقیقت» برای پردازش مباحث پیچیده معرفت نفس، مانند بیان «مراتب نفس»، «حدوث و قدم نفس»، آموزه «جسمانیت الحدوث و روحانیت البقا»، «اتحاد نفس با قوا و با عقل فعال» میباشد. امید است تامل نگارنده محقق و اندیشمند مدقق در این اثر، به تکمیل آن بینجامد و نوآوری در حکمت متعالیه، برجسته گردد.
خلاصه ماشینی:
"به راستی اگر چنین اتحادی بین نفس و قوا برقرار است، چه نیازی به وساطت قوایی است که تصریحشدۀ جسمانی هستند؟ مضاف بر این چگونه در نظام سینوی چنین اتحادی قابل توجیه است؟ آیا میتوان از روح و ضمیر فلسفۀ مشائی این اتحاد را استنتاج کرد یا حکمت متعالیه این رخنهها را رفو کرده و مؤلف محترم با صبغۀ حکمت متعالی و استفاده از این فضا به توجیه نظر ابنسینا در این مبحث میپردازد؟ در این صورت که اگرچه بتواند ارتباط قوا را با یکدیگر توجیه کند، اما دربارۀ ارتباط نفس مجرد با قوای جسمانی یا ارتباط قوای مجرد با امور جسمانی چگونه ممکن است؟ ادامۀ مطلب و طرح پرسش و پاسخ در خصوص نیاز به نفس مجرد به عنوان رباط بین قوا، نیز زاویة تحلیل را بیشتر نمایان میسازد.
همچنین، این عبارت صدرالمتألهین که مؤلف آن را در همین زمینه نقل فرموده، اما بذل تأمل نفرمودهاند که وقتی صدرالمتألهین رویههای معمول را حتی رویة فلسفی رایج را نفی میکند، پس قطعا به رویة خاص خود آن هم نه در لایههای میانی و توقف در تشکیک مراتب، بلکه در درجة «متعالی» و ممتاز حکمت متعالیه که وحدت شخصی وجود و تشکیک در مظاهر است، نظر دارد و برای عبور از تهافتات جبری و قدری و فلسفی، حکمت متعالی را هدف میگیرد و نسبت افعال خلق را با خداوند به نسبت افعال قوا و نفس تنظیر میکند و شناخت هر دو را نظیر هم میداند (صدرالمتألهین، 1375: 375)."