چکیده:
اتوماتیک منفی و تغییر نگرش آزمودنی ها نسبت به خود،جهان و آینده داشته است.درحالیکه آزمودنیهای گروه کنترل هیچ تغییری نشان ندادند.بنابر این اگرچه شناخت درمانگری بک و هم شناخت درمانگری تیزدل در کاهش افسردگی اساسی کارآمد بوده است،اما روش تلفیقی نسبت به هریک ازاینروشها به تنهایی کارآمدتر است.به علاوه روش تلفیقی در کاهش افکار اتوماتیک و تغییر نگرش نسبت به خود، جهان و آینده کارآمدتر از روش بک یا روش تیزدل به تنهایی نبوده است.
خلاصه ماشینی:
نتایج نشان داد که درمان تلفیقی(تلفیق شناخت درمانگری بک با نرمشهای یوگا)کارآمدی بیشتری در کاهش علائم افسردگی،بهبود خلق،کاهش افکار اتوماتیک منفی و تغییر نگرش آزمودنی ها نسبت به خود،جهان و آینده داشته است.
این در حالی است که تحقیقات نشان میدهد شیوههای درمانی غیر از شناخت درمانگری وجود دارد که افسردگی را درمان میکند(ویلیام1،2991) و باعث کاهش افکار منفی در بیمار میشود(ایمبر2و همکاران،0991).
در این رهگذر و با توجه به مقدمات فوق این سؤال مطرح است که در درمان افسردگی اساسی کدام روش کارآمدتر است؟آیا فنون شناخت درمانگری بک قادر است عواطف و هیجانات افراد افسرده را نیز بهبود بخشد؟مدل تیزدل چه چیزی به کارآمدی و میزان اثربخشی روش بک میافزاید؟و در نهایت اینکه یوگا به عنوان یک نظام حرکتی ریتمیک و یک -------------- (1) Lewinsohn سبک زندگی جدید چه نقشی در این میان میتواند ایفا کند؟به بیان دیگر،آیا بین اثربخشی سه شیوه درمانی،یعنی شناخت درمانگری بک،شناخت درمانگری تیزدل و تلفیق روش بک با نرمشهای یوگا در درمان افسردگی اساسی تفاوت معناداری وجود دارد یا خیر؟یا کارایی و اثربخشی این سه روش در درمان افسردگی اساسی چگونه است؟ اهداف پژوهش با توجه به نظریه شناخت درمانگری بک،شناخت درمانگری تیزدل و یوگا در مورد افسردگی به نظر میرسد که ترکیب این شیوههای درمانی اثر تعاملی یا دستکم تجمعی داشته و به بهبود بیشتر و پایاتر این بیماران نسبت به هریک از این شیوهها به تنهایی میانجامد.
همچنین یافتههای آزمون تعقیبی شفه در جداول(5،01،51 و 02)نشان میدهد که روش تیزدل موفق به کاهش میزان افسردگی در مقیاس BDI (جدول 5)،کاهش افکار اتوماتیک منفی ATQ (جدول 01)،تغییر نگرش افسردهها نسبت به خود،اطرافیان و جهان پیرامون CTI (جدول 51)،و کاهش شدت افسردگی (جدول 02)مقیاس MMPI-D در مقایسه با گروه کنترل شده است.