چکیده:
اندیشه دربارة مرگ، ساختار هستی و راز آفرینش از مهم ترین موضوعات فلسفی هستند که گاه به قلمرو شعر و ادبیات نیز راه یافته اند. پل والری، شاعر فرانسوی قرن بیستم و حکیم عمر خیام نیشابوری، شاعر نامآور ایران در قرن پنجم هجری، باوجود تفاوت در دورههای تاریخی شان، دیدگاههای فلسفی و رویکرد همانندی به مسئلة مرگ و نظام هستی دارند. والری در شعر «گورستان دریایی » چشم اندازی دریایی را که نمادی از بیکرانگی روح انسانی است ، توصیف می کند. شاعر هرچند شوکت جهان هستی و آفرینندة آن را می ستاید اما از فنای روح انسانی ، آزرده و پریشان است . خیام نیز در «رباعیات» خود، با اتخاذ موضع لاادریگری دربارة فلسفة هستی و مرگ، پرسش گری در راز کاینات را بیهوده می پندارد. در این مقاله ، ضمن بررسی جهان اسطورهای والری و خیام، با بهرهگیری از روش تحلیلی - مقایسه ای نشان خواهیم داد که آیا نگاه این دو شاعر نسبت به مفاهیم مرگ و نظام هستی حاصل هراس آنها از مرگ است یا از دغدغه ای هستی شناختی سرچشمه می گیرد. همچنین ، با رویکردی پدیدارشناختی دیدگاههای فلسفی آنان را نسبت به رازهای جهان آفرینش بررسی خواهیم کرد.
خلاصه ماشینی:
خیام نیز به همین شیوه، با استفاده از عناصر زایای طبیعت ، ابر و سبزه، از تلخی پایان زندگی انسان می گوید و از بادة گلرنگ که دمی او را از رنج های این جهان فارغ می کند: ابر آمد و زار بـر سـر سـبزه گریـست بــی بــادة گلرنــگ نمــی شــاید زیــست این سبزه کـه امـروز تماشـاگه ماسـت تـا ســبزة خـاک مــا تماشـاگه کیــست (خیام ، ١٣٧٦ :٢٢) خیام آنگاه که دربارة نظام عالم اندیشه می کند، چون هیچ آگاهی از راز کاینات ندارد، باید به نیروی تخیل و اندیشة اسطورهپرداز خود تکیه کند؛ از این رو، همواره در تلاش است تا حیرت و ناتوانی خود را در رمزگشایی از راز هستی و مرگ ارائه کند: از آمـــدنم نبـــود گـــردون را ســـود وز رفــتن مــن جــاه و جلالــش نفــزود وز هـیچ کـسی نیـز دو گوشـم نـشنود این آمـدن و رفتـنم از بهـر چـه بـود (همان :٤١) جهان اسطورهای والری در بند دوم شعرش چنین تداوم می یابد: « چه کار بی آلایشی که هزاران الماس از کف نادیدنی را آذرخش های ظریف نابود می سازد ...