چکیده:
دارابنامة طرسوسی از قصه های عامیانة بلند، مربوط به قرن ششم است که از طریق سنت نقالی و داستانگزاری ثبت و روایت شده است . این داستان، سرگذشت داراب و به شاهی رسیدن وی را بیان می کند. در میان خط سیری که بیانگر به شاهی رسیدن داراب است ، خردهروایت های بسیاری قرار گرفته اند که باعث آشفتگی و اغتشاش روایت پایه شدهاند. این خردهروایت ها با روایت پایه گاه ارتباط و انسجام ساختاری می یابند و گاه با الگوی گفتمانی متفاوت، مستقل از کلانروایت شکل می گیرند و یکپارچگی روایت را با آشفتگی ، استقلال و انفکاک خود از فرآیندهای سه گانة تحول کلامی مخدوش می کنند. رویکرد نشانه - معناشناسی روایی براساس «قصد» کنش گر که برنامة روایی بر آن متمرکز شده، خط سیر کلانروایت را از میان خردهروایت های نامرتبط جدا می کند. سوالی که مطرح می شود این است که خردهروایت ها از چه الگوی گفتمانی تبعیت می کنند؟ زیرا برخلاف کلانروایت بر نظام برنامه - محور روایی منطبق نیستند و نمی توانند به عنوان روایت ابزاری، کلانروایت را به سمت تحقق کنش اصلی سوق دهند. پژوهش حاضر ضمن بررسی نظامهای گفتمانی در دارابنامه ، به دنبال پاسخی برای منشا و کارکرد خردهروایت ها و تبیین علت اغتشاش در روایت است . با توجه به بافت فرهنگی ، عاملی ثانویه در ساحت گفته پردازی حضور دارد که خنثی و بی تاثیر نیست ؛ سنت شفاهی نقالی و داستانگزاری با پایبندی به ساختارهای اصلی و در تعامل پیوسته با فرهنگ جمعی راه تولید فرمهای نوظهور را بازگذاشته است . حضور نقال و بازسازی قصه ، نظام معنای روایت را دستخوش تغییر کرده است .
خلاصه ماشینی:
"سؤالی که مطرح می شود این است که خردهروایت ها از چه الگوی گفتمانی تبعیت می کنند؟ زیرا برخلاف کلانروایت بر نظام برنامه - محور روایی منطبق نیستند و نمی توانند به عنوان روایت ابزاری، کلانروایت را به سمت تحقق کنش اصلی سوق دهند.
بر این اساس و با توجه به استقلال، توالی و وابستگی حوادث در دارابنامه ، زنجیرهای که یکپارچگی روایت را در داستان شکل می دهد، کلانزنجیره یا روایت پایه ای است که نشاندهندة تغییر وضعیت کنش گر اصلی از گازری (رخت شویی ) به شاهی است ؛ داراب نمی خواهد گازر بماند.
اگر آشنایی سابق داراب و طمروسیه و خردهروایت های مربوط به آوارگی وی در دریا را از روایت حذف کنیم و آغاز کنش طمروسیه را در جزیرة خطرش بدانیم ، خدشه ای به داستان وارد نمی آید؛ زیرا دختر شاه در جایگاه یاریدهنده و نقش وی در گشودن دروازههای شهر برای ورود شاهزاده، از معمولترین سازهها در قصه های عامیانة بلند است .
اعتقاد به حضور کنش گر برتری که از هیچ برنامه ای تبعیت نمی کند و هرچه بخواهد انجام می دهد و خواستش قابل پیش بینی نیست و برنامه های دیگران را تغییر می دهد، در داستانهای فتح جزیرة خطرش و بازگشت داراب به دلیل توقف برنامة روایی برجسته تر می شود.
حضور نقال و کارکرد خردهروایت ها نظام آشفته ای که براساس اقبال نیک و اقبال بد در سرگذشت دو یاریگر داراب شکل گرفته ، به دنبال معنای دیگری است که در حوزة گفتمان تنظیم شده است و جایگاه نقال را به عنوان واسطة بین گفته پرداز نخستین و راویت شنو برجسته می کند."