چکیده:
در اين پژوهش تلاش شد به تدوين چارچوب ارزشيابي اثربخشي برنامه هاي درسي بر اساس رويكرد راهبردي به « مطالعه موردي كيفي » مثابه يك حوزه مطالعات ميان رشته اي پرداخته شود. روش پژوهش كيفي و به طور ويژه است. در اين راستا ز اعضاي هيأت علمي در رشته برنامه ريزي درسي در دانشگاه هاي دولتي ايران به عنوان خبرگان « معيار اشباع نظري » و استفاده از « روش انتخاب صاحبنظران كليدي » و با « رويكرد هدفمند » تخصصي و با استفاده از از طريق فن Nvivo با 17 نفر به عنوان نمونه مصاحبه صورت گرفت. داده هاي به دست آمده با استفاده از نرم افزار تحليل مضمون مورد تحليل قرار گرفت و يافته ها در قالب سه مجموع مضامين پايه، سازمان دهنده و فراگير دسته بندي و شبكه مضامين سازماندهي شد. بر اساس نتايج به دست آمده، يك چارچوب ماتريسي از ابعاد اثربخشي برنامههاي درسي آموزش عالي (دروني، بيروني و نهادي) و رويكرد راهبردي (در دو بعد جهت گيري و اقدام) شكل گرفت. بدين صورت كه ارزشيابي اثربخشي برنامه هاي درسي آموزش عالي (به عنوان مضمون فراگير) شامل ابعاد اثربخشي دروني با جهتگيري راهبردي و اقدام راهبردي، اثربخشي بيروني با جهت گيري راهبردي و اقدام راهبردي، اثربخشي نهادي با جهت گيري راهبردي و اقدام راهبردي مضامين سازمان دهنده بودند. هر يك از اين دسته ها خود
داراي ابعاد گوناگوني در مضامين پايه ميباشند كه شبكه مضامين به عنوان چارچوب ارزشيابي اثربخشي برنامه هاي درسي آموزش عالي بر اساس رويكرد راهبردي سازماندهي شدند. بديهي است كه يافته هاي اين پژوهش امكان ارزشيابي برنامه هاي درسي آموزش عالي از منظر رويكرد راهبردي را فراهم آورده است.
خلاصه ماشینی:
پژوهشگران بسیاری به چالش های موجود در برنامه های درسی آموزش عالی پرداخته اند (سوری ، ٢٠١٥؛ موایمان و همکاران ٤، ٢٠٠٥؛ دهقانی و پاک مهر، ٢٠١١؛ دوریب ٥، ٢٠١٤؛ کوجراس و جیمز الکساندر٦، ٢٠١٣؛ رئنایی و همکاران ٧، ٢٠١٢؛ هوکا و همکاران ٨، ٢٠١٠؛ بولستاد٩، ٢٠٠٤؛ مدبری ١٠، ٢٠١٤؛ فتحی واجارگاه ، ١٣٩٣؛ دهقانی و همکاران ، ١٣٩٠؛ آل یاسین و مهرمحمدی ، ١٣٩١؛ محمدی و ترک زاده ، ١٣٩٠؛ بهجتی اردکانی و همکاران ، ١٣٩١؛ کرمی و همکاران ، ١٣٩١؛ تورانی ، ١٣٨١؛ شعبانی ، ١٣٨٨؛ نیلی و همکاران ، ١٣٨٩؛ فتحی واجارگاه و مومنی مهموئی ، ١٣٨٨؛ نوروش ، ١٣٨٢).
از جمله این چالش ها نوعی ساده انگاری در زمره امر خطیر برنامه ریزی درسی ، عدم آشنایی اعضای هیأت علمی حتی رشته های علوم انسانی با فرایندهای برنامه ریزی درسی ، توجه بیش از حد به شرایط و نیازهای زمان حال در طراحی برنامه درسی و غفلت از آینده نگری عالمانه و محققانه ، تلقی احتمالی خاتمه یافتن فعالیت برنامه ریزی درسی در دانشگاه ها پس از یک بار بازنگری و ارائه سرفصل های جدید، عدم اجرای مطلوب برنامه های درسی بازنگری شده توسط برخی از اعضای هیأت علمی که می تواند ناشی از مقاومت در برابر تغییر و تأکید بر عادات گذشته باشد (فتحی واجارگاه و همکاران ، ١٣٩٣)، عدم سازگاری برنامه های درسی با تقاضای بازار کار و موفق نبودن برنامه های درسی در کمک به دانشجویان برای کسب اطلاعات و مهارت های لازم جهت ایفای نقش مؤثر در دنیای کار متحول امروزی از جمله مواردی است که نشان از عدم تحقق رسالت واقعی برنامه درسی آموزش عالی می باشد (عارفی ، ١٣٨٤).