چکیده:
صادق چوبک در یکی از معروف ترین داستان های تمثیلی خود به نام «انتری که لوطیش مرده بود» شرح اسارت انسان را به شیوه ای بدیع حکایت می کند. در این مقاله سعی بر آن است تا با استفاده از نگرشی دیگرگونه به تمثیل که تحت تاثیر نظریه تکامل تدریجی داروین ابعاد وسیع تری به خود گرفته است و نیز با توجه به نظریه های تعدادی از منتقدان مارکسیست به ویژه لویی آلتوسر، نشان داده شود که چگونه سرنوشت انسان در بند ایدئولوژی چیزی جز تسلیم دربرابر واقعیت خشن دنیای پیرامونش نیست. طغیان نیز جز گریزی موقت و سرگشتگی و هراس حاصلی دیگر برای او نخواهد داشت.
خلاصه ماشینی:
"این مقاله تلاش می کند تا با استفاده از نگرشی دیگرگونه به تمثیل که تحت أت ثیر نظریة تکامل تدریجی داروین ابعاد وسیع تری به خود گرفت و با توجه به نظریه های پاره ای از منتقدین مارکسیست به ویژه لویی آلتوسر نشان دهد چگونه سرنوشت انسان در بند ایدئولوژی چیزی جز تسلیم در برابر واقعیت خشن دنیای پیرامونش نیست .
در داستان « مردی در قفس » نیز بخشی از رابطه راسو، سگ سید حسن خان ، و صاحبش مبتنی بر همین وابستگی نمادین است : راسو دودی بود ، و از این رو با حیوانات دیگر فرق داشت ، چونکه یک احتیاج انسانی از آنها زیاد داشت .
چ(وبک ،١٣٤٤: ٨٤) به نظر می رسد این فشار صرفا جنبه بیرونی ندارد و خود حیوان نیز آنچنان بدان خو کرده است که پس از مر± لوطینوعی بلاتکلیفی و استیصال دامن گیرش می شود: « زود دوباره حوصله اش سر آمد و پا شد چند بار دور خودش گشت و زنجیرش را با میخ طویله اش تو زمین کوفته شده بود گرفت و کشید و دوباره مثل اول چشم براه نشست .
حلقه میخ طویله اش پشت ریشه استخوانی سمبح بلوط گیر کرده بود و تکان نمی خورهدمان (،١١٣-١١٢) مخمل ناگزیر باید بهای سنگی"ن مسخ " شدن و دور ماندن از اصل خویش را این گونه بپرداز؛د ماهیتی که خواه ناخواه تحت سیطرة ایدئولوژی دگرگون و در قالب و الگویی جدید دیگرگونه تعریف می شود نتیجه گیری داستان «انتری که لوطیش مرده بودچ»ون دیگر داستان های ماندگارعرصه ادب به شیوه های مختلفی قابل تأویل است ."