چکیده:
در دهة ١٩٨٠ میلادی ، نشانه شناسی با چرخشی روششناختی روبـه رو مـی شـود. ایـن چرخش که برگرفته از فلسفة غالب قرن بیستم ؛ یعنی ، پدیدارشناسی اسـت ، ابعـاد گمـشدة معنـا ماننـد «حـضور»، «جریـان ادراکــی - حـسی »، «تـن »، «ادراک» و «امـر حـسی » را بــه نشانه شناسی بازمی گرداند. در سالهای دهة ١٩٦٠، تصویر نشانه شناسـی تـصویری بـسته و درخودرفته است ؛ تصویر دیسیپلینی ساختارگرا که صرفا بر روی دادههایی جدا از زندگی و واقعیت های تجربه های زیسته کار می کند. درواقع ، نشانه شناسی کلاسیک روایی ، مـتن را از واقعیت جهان زیسته جدا می کند و تنها و تنها بها را به خود متن و گفته می دهـد؛ گفتـه ای بریده از بافت خود که در آن سوژههایی جدا از تاریخ و زمان و ابـژههـایی بـدون ویژگـی مادی ترسیم می شوند. درواقع ، متن فضای آشکاربودن معنا بدون ساحت «حضور» می باشد؛ اما با این چرخش پدیدارشناختی ، ساحت «حضور» به نشانه شناسـی بازگردانـده مـی شـود. ازجمله نشانه شناسانی که تحت تأثیر این چرخش پدیدارشناختی قرار گرفتـه اسـت ، اریـک لاندوفسکی است . او با مطرحکردن «نظام معنایی تطبیق » و «لغزشهای مهارشده» به تعامـل فعال (و همراه با خطر) سوژه و آن وجه غری یتی اشاره می کند که دیگر نه به مثابة ابژه، بلکـه خود نقش سوژه را بازی می کند؛ آنگونه که در این تعامل روبه جلو و خلاق، تعاملی تن به تن و مبتنی بر جریان ادراکی - حسی شکل می گیرد که در آن هر دو طرف تعامل ایـن ویژگـی را دارند که قابلیت های پنهان و بالقوة خود را علاوهبر تطبیق با یکدیگر آزاد کننـد و سـبب خلق ارزشها و معناهای تازه شوند. در نوشتة حاضر سعی بر آن است تا با تکیه بـر «نظـام معنایی تطبیق » و مسئلة «لغزشهای مهارشده» نشان داده شود کـه چگونـه شـعر و اسـتعارة ____________________________تاریخ دریافت : ١٣٩٢.١٠.١٨ تاریخ پذیرش : ١٣٩٣.٦.٢٠ شاعرانه ، نتیجة تعامل فعال و همراه با خطر شاعر با زبانی اسـت کـه در مقابـل او مقاومـت می کند و این مقاومت خود سبب خلق زیبایی می شود. به تعبیری دیگر، شاعر با زبان خطـر می کند و نتیجة این خطر و لغزش مهارشده، خلق زبان شاعرانه است .
خلاصه ماشینی:
"همچنین ، هدف این است تا با بیان ویژگی هـای تعامل فعال و پویایی که در این نظام معنایی بین سـوژه و ابـژه - کـه دیگـر بـا ایـن بیـنش بـه هم سوژه تبدیل شدهاند- شکل می گیرد، نشان داده شود که اساسا زبان شعر در تـضاد بـا زبـان ارجاعی مستقیم ، برای شاعر بیان آن وجه «غیریت و دیگری » است که شاعر با تطبیـق و تعامـل با آن علاوه بر ینکه قابلیت های خود را آشکار می کند، قابلیت های نهفتة زبـان را بـا خلـق شـعر بیرون می ریزد و به رخ می کشد.
درواقع ، شاعر با کار بر روی زبان و خلق استعاره قابلیت های بالقوة زبـان را اسـتخراج می کند (همانگونه که رانندة اتومبیل مسابقه با مهارت و البته به جان خریدن خطر قابلیت هـای اتومبیـل را بیرون می کشد) و در عوض نزی این با شعر و در شعر در کل ، و به شکل خاصتـر بـا اسـتعاره و در استعاره است ؛ یعنی ، آنجا که زبان بیشترین حد مقاومت را از خود نشان می دهد که قابلیـت هـای نهفتة سرایندة شعر، بر او آشکار می شود و او خود را شاعر می شناسد؛ به این ترتیب ، زبان برای شـاعر به شکل آن ابژة منفعلی که شاعر خود را مالک مطلق آن می انگارد، آشکار نمی شـود؛ بلکـه همچـون سوژهای خود را تثبیت می کند تا با تعاملی مبتنی بر تطبیق ، قابلیت های بالقوة شاعر را نزی بـر خـودش آشکار می کند."